[ و مردى از کارگزاران او کاخى شکوهمند بر افراخت امام فرمود : ] نقره‏ها سر برآورده خود را مى‏نمایاند ، این بنا توانگرى تو را رساند . [نهج البلاغه]
 
جمعه 87 مهر 26 , ساعت 2:54 عصر

بهترین مهمان

برادرم، محمد، در عملیات والفجر پنج پای چپش را از دست داد. او هر ساله، نیمه شعبان جشن کوچکی می گرفت و دوستانش را دعوت می کرد .نیمه شعبان سال گذسته هم مثل سالهای پیش برای "آقا" جشن گرفت اما چون در مسجد محل، همزمان جشن مفصل و با شکوهی برگزار شده بود، دوستانش به منزل ما نیامدند. حال محمد را در آن روز از زبان خودش بشنوید:

"دم غروب بود .نسیم خنکی می وزید .روی ویلچر نشسته بودم و با چشمانی اشکبار و دلی گرفته به کوچه نگاه می کردم .
از دور کسی می آمد. نزدیکتر شد که دیدم جوانی خوشرو و با چهره نورانی و محاسن مشکی و لباس سبز رنگ بسیجی است .
از اینکه بالاخره یک نفر آمده تا از شیرینی
امام زمان (عج)؛ تناول کند. خوشحال شدم. هرچه آن جوان به من نزدیکتر می شد، عطر خوش یاس و گل محمدی به مشامم می رسید. جلوتر آمد و سلام کرد.

گفتم: سلام از ماست.

حالم را پرسید. صدایش گرم و دلنشین بود.خواستم بروم برایش شیرینی و شربت بیاورم. نگذاشت. خودش برخاست، یک شیرینی برداشت و جرعه ای شربت نوشید.

آمد، نزدیک نشست و گفت: شما جانبازید؟

گفتم: بله،

دستی بر پایم کشید و گفت: بلند شو.

با تعجب گفتم: برادر! من جانبازم، نمی توانم روی پا بایستم و راه بروم.

دوباره گفت: یا علی بگو و بلند شو.

گفتم: به خدای مهدی(عج)، نمی توانم!

گفت: چطور قسم به خدای مهدی می خوری اما به فرمان مهدی گوش نمی دهی؟

زبانم بند آمده بود. دستم را گرفت و بلند کرد.هیچ دردی در پایم حس نمی کردم.

رو به من کرد و گفت: هر سال برای امام زمانت جشن بگیر . اگر هیچ کس هم در خانه ات را نزد. او خود در جشنت شرکت می کند.

بر پیشانی ام بوسه ای زد و رفت. دیدم که چون کبوتری سبکبال فرش را به قصد عرش ترک می کند.

فریاد زدم: نروید آقا! خواهش می کنم نروید..."

بله! در این لحظه من و پدرم و مادرم ،محمد را دیدیم که در وسط کوچه ایستاده است و گریه می کند. ابتدا هیچکدام متوجه شفا یافتن محمد نشدیم.به سویش دویدیم و علت گریه اش را جویا شدیم. در حالیکه به شدت می گریست، گفت: من امروز بهترین مهمان را داشتم اما میزبان خوبی نبودم. در همین هنگام من متوجه پای محمد شدم و فریادزدم: محمد! پایت، پایت ...
پدر و مادرم که تازه موضوع را فهمیده بودند،متحیر شدند. مادرم از حال رفت و پدرم از محمد خواست که جریان را برایش تعریف کند.
محمد از آن پس هر نیمه شعبان ،جشن کوچکی برای آقا می گیرد حتی اگر کسی به مهمانی اش نیاید... .


جمعه 87 مهر 26 , ساعت 2:52 عصر

سروده ای زیبا به مناسبت میلاد حضرت معصومه(س)

ضمن عرض تبریک میلاد کریمه اهل بیت(ع) حضرت فاطمه معصومه(س) به همه شما دوستان عزیز، شعری زیبا را از یکی از دوستانم بنام آقای بدره در نظر گرفتم که امیدوارم مورد رضایت حضرت صاحب(عج) و شما دوستداران حضرتش قرار گیرد. 

                            


           « تو عمّــه ی شـاه جمکــرانی»

باغ گـل و گلبنی شکوفـــا              بوی خوش گل رسیده هرجا
گلغنچه ای از درخـت طوبی             مجموعه ای از دیـــار طاها
در شهر مدینــه مژده دادنـد             آورده خبــر نسیــم صحـرا
کز دامن پاک نجمــه خاتون              بشکفته گلی به باغ طاهـــا
آیینه ای از صفـــا و پاکـی               شهزاده ای از سرای موسـی
حور است و پری که رخ نموده          یا زاده شــده دوبـاره عذرا
خرگــاه شهـی پر از فرشته            بر مسند گل نشسته زهرا(س)
گویی که شکفتــه بار دیگر              تک بوته ی یاس شاه بطحــا
حوران همه دف زنان و رقصان          کام ملـک است و جام صهبا
عید است و خروش مرغ عرشی      موسی و عصا و طـور سینا
عید است و نسیم و یاس زیبا          مستانه قنــاری خـوش آوا
عید است و شکـوه یک تولد            فردوس و جهــانی از تماشا
عید است و مدینه غرق شادی        نیکـان زمیـن و مُلــک بالا
عید است و طبق طبق ستاره         میلاد گلــی ز باغ زهرا(س)
گوینـد: یکــی اذان بگویـد                در گوش شفیعه ی دو دنیـا
از آل علی(ع) که خوشنواتر؟           تا موسی کاظم(ع)است؛حاشا
آغوشِ گشــوده ی امامـت               بر سینه ی گــرم و نـاز بابا
مولود مبــارک، ای کریمـه!               تو عالمـــه ای و عالـم آرا
مشکین نفسـی و با تبـاری             سرشار حدیث و مست معنا
تو مسـت ولایـت رضـایی                 نیکو سخنــی مثال زهرا(س)
معصومه ای و همیشه پاکـی           چون نرگسی و همیشه شهلا
زینب صفتــی و با وقـاری                در راه حقـی، همیشـه جویا
افشـا گر فتنه های کُفــری             ای شــور تو در زبان گویا
پیک سخنــان اهل بیتی(ع)            دنبـــال ولایتـی و پویــا
شهـزاده ی با جمـال خوبم              تقدیر تو هم نوشتــه با مـا
فرجام تو را بگویم ای گـل                مولای تو را بَرَند از اینجــا
گرچه ز پِیَش روانــه گردی               هرگز نرسی به پیــش مولا
آخر، تو مهاجـری عزیــزم                 در مُلک عجــم رَوی ز دنیا
در خاک قم ار تـو دفنی امـا             هرگز نشَوی غریــب و تنهـا
تو چشمه ی نور آن دیــاری             زهـرایی و قبــر تو هویـــدا
ای بانــوی مهــر و مهربـانی             ما منتظریــم و مست و شیـدا
تو عمّــه ی شـاه جمکــرانی           ما را بنمـــایی ار، تـو بینـــا
تــو آب حیـــاتی و دل مــا                زنــده کــن از آن دم مسیحـا
تو کشتــی نوح و باوقـاری               ما همچو خَسی به موج دریا
دیبای سخن شده چو دلقـی           خلعت نبرم به پیش حــورا
یاری کن و شهپری ده وَرنَه             کِی پشه رَود به مُلک عنقـا
میلاد تو بس مبارک است و             خوشتر ز هَزار گشتـه ما را

                                                        قاسم بدره             


<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ