دوستیِ دنیای پست را از قلبم برکَن که از آنچه نزد توست، باز می دارد و مانع جستجوی وسیله رسیدن به تو می گردد و نزدیک شدن به تو را از یاد می بَرَد. [امام سجّاد علیه السلام ـ در دعایش ـ]
 
جمعه 87 مهر 26 , ساعت 2:35 عصر

پای درس رهبر

          

ما نباید قیامت را فراموش کنیم؛ قیامت واقعه عظیمى است. ما باید همیشــه یــاد قیامت  را در ذهن خود داشته باشیم و از قیامت بترسیم. کفار قریش به پیغمبر مى گفتنــد قیامت  و جهنمـــى که مـــا را از آن می ترسانى،کجـــاست؟ قرآن می فرمــاید: « والّذِینَ اَمَنُوا مُشفِقُونَ مِنهَا »؛ ‹کسانى که ایمان دارند،از قیامت بیمناکند›. باید از قیامت ترسناک بود، باید قیامت را از یاد نبرد؛ قیامت، روز عرضه شدن بر خداست؛ «و عَرَضُوا عَلَى رَبّکَ صَفًّا». انسان با حقیقت خود، با باطن قلب خود،  در مقابل خداى متعال آشکار مى شود. اینجا هم، خداى متعال باطن ما را می بیند، اما آنجا دیگر هیچ پرده پوشی یى وجود ندارد؛ خود ما هم می فهمیم و مى بینیم؛ خود ما هم خود را محکوم مى کنیم. روز جزا، روز پاسخگویى است؛ اصلاً نمى شود انسان عذر دروغین و بیخودى بیاورد. انسان در مقابل خداى متعال است؛ او گریبان انسان را مى گیرد. قیامت، روز بسته شدن زبان است. زبان بازیهایى که این جا مى توان کرد، آنجا دیگر نیست؛ «هذا یَومَ لایَنطِقُونَ وَلا یُؤذنَ لَهم فَیعتَذِرون». زبان، بسته مى شود؛ آنگاه باطن و ملکات و اعضا و جوارح انسان حرف مى زنند. اگر در دلمان حقد، حسد، بدبینى، بدخواهى، امراض گوناگون قلبى، کین ورزى نسبت به صالحان و شوق و عشق نسبت به گناهان پنهان کرده باشیم،آنجا همه آشکار مى شود. قیامت، واقعه عجیبى است؛«الیَومَ نَختِمُ عَلَى اَفوَاهِهِم وَتُکلّمَنا اَیدِیهِم و...». آیات مربوط به قیامت خیلى تکان دهنده است. من پیشنهاد مى کنم هرکدام به تنهایى آیات قیامت را مرور کنیم؛ بشارتهاى قرآن هم تکان دهنده و هم جذاب و شوق آفرین است؛ تهدیدهاى قرآنى هم تکان دهنده است و دل انسان را آب مى کند. « یَوَدّ المجرم لَو یَفتَدى مِن عَذَابِ یَومَئِذ بِبَنِیه وَ »؛ مجرم از شدت عذاب الهى آرزو مى کند که بتواند فرزند خودش را فدا کند تا نجات پیدا کند؛ اما نمى تواند. عذاب الهى است، شوخى که نیست؛ «کلّا اِنَّهَا لَظّى نَزّاعَة لِلشّوى... ». امام سجاد (ع) در دعاى ابوحمزه ترس از قیامت را تشریح مى کند: « ابکى لِخُرُوجِى عَن قَبرِى... »؛ امروز مى گریم براى وقتى که عریان و ذلیل و بار سنگین عمل بر دوشم از قبر بیرون مى آیم. « اَنظُر مَرّةً عَن یَمیِنى وَ اُخرَى عَن شِمَالى »؛ یک عده چهره هاشان خندان است و خوشنود و خوشحال و سربلندند. اینها چه کسانى هستند؟ کسانى هستند که در دنیا از پل صراط توانسته اند رد شوند. این پل صراط، پل عبودیت، پل تقوا و پل پرهیزگارى است؛ « وَ اَنِ اعبُدُونِى هَذَا صِراطٌ مُستَقِیم »؛ صراط این دنیا، همان صراط روى جهنم است. « اِنَکَ عَلىَ صِراطٍ مُستَقیِم »ى که به پیغمبر مى فرماید، همان صراط روى جهنم است. اگر اینجا ما توانستیم از این صراط، درست، با دقت و بدون لغزش عبور کنیم،گذر از آن صراط آسانترین کار است؛ مثل مؤمنین که مانند برق عبور مى کنند.« انَّ الّذِینَ سَبَقَت لَهُم مِنّا الحُسنى اولئِکَ عَنهَا مُبعَدون لایَسمَعون حَسیسَها »؛ اصلاً اینها همهمه جهنم را هم نمى شنوند؛ « لاَ یَحزُنُهم الفَزَعُ الاکبَر ». مؤمنین با همین ابعاد جسمانى و روحانى و نفسانى، فزع عظیمى که در آنجاست، اینها را محزون و اندوهگین نمى کند؛ اینها از این صراط عبور کرده اند.

        بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار مسؤولان نظام   6/8/1383

 


جمعه 87 مهر 26 , ساعت 2:34 عصر

بوی چفیه رهبر (ماجرایی خواندنی از سفر رهبر به کرمان)

دخترک 8 ساله بود،  اهل کرمان. موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد. ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد. مادرش دیگر نا امید شده بود.  دکترها هم جوابش کرده بودند.

دکتر معالجش -دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب-  می گوید: زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود.  برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود.

در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی دست به دعا برداشته است.

                                          

                               

  

این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان. ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند، اما حیف ....

خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند: وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقاجان! یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای کند و فرزندم چشمانش را باز کند . 

مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی بپیچد همه اش می گفتم: خدایا! چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم که شفای بیمارم را در پی داشته باشد. مادربزرگ ادامه می دهد: آن شب ساعت11 بود. نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آورده اند اینجا. گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست. و من در یک قدمی آقا هستم. با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. از هیجان می لرزیدم. اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س)  یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم تا شفا پیدا کند. آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال در می آوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را باز کرد. حال عجیبی داشتم. روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید کرده بودیم. ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.

زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید: آن را با هیچ چیز عوض  نمی کنم. او می گوید: این چفیه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم .

مادر بزرگ نیز می گوید: از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم. آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم.


<   <<   6      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ