جمعه 87 مهر 26 , ساعت 2:38 عصر
راز پنهان
اواسط سال 71 بود. چند روزى مى شد که در اطراف کانى مانگا در غرب کشور کار مى کردیم و شهداى عملیات والفجر چهار را پیدا مى کردیم. از دور متوجه پیکر شهیدى داخل یکى از سنگرها شدیم، سریع رفتیم جلو، همان طور که داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشترى است؛ از آن جالبتر اینکه تمان بدن کاملاً اسکلت شده بود ولى انگشتى که انگشتر در آن بود کاملاً سالم و گوشتى مانده بود. همه بچه ها یه دورش جمع شدند. خاک هاى روى عقیق انگشتر را که پاک کردیم، اشک همه مان در آمد. روى آن نوشته شده بود: «حسین جانم». از خاطرات برادران تفحص |
نوشته شده توسط حاج علی | نظرات دیگران [ نظر]